سجاد بهارلو
متولد ۷ مرداد ۱۳۶۴ تهران
مجله ادبی هنری زاویه
پرنده از چشمهایم بیرون پریده بود
از من گذشته بود دیگر
باید فکری بهحالِ آیندهای که وبالِ گردنم شده بود
فکری بهحالِ تخمِ چشمهایم میکردم
و بال برای پریدن نبود
و اینکه اشک بیرون بیاید از درد
و اینکه پرهای پرنده فرق میکند با بالهایش
و اینکه از میانِ رنگها
رنگهای پریدنی زیباترند
دلیلِ خوبی نیست…
پرنده از چشمهایم بیرون پریده بود
و اشک یعنی
لازم نیست برای جوجهها آب بیاورم!
●●●
قرار بود دنیا
از مدتها پیش
جای خودش را به چیز دیگری بدهد
مثلا قرار بود
همین آسمانِ بالای سَرِمان
خیابانی باشد چندطرفه
که در ابر و بادِ بیهنگام
روشن کند چراغهای زردش را
و راه را به بالنهایی نشان دهد
که از تو
به سمتِ من سرازیر میشوند
و یا این دریا حتی
میتوانست زمینی خاکی باشد
برای بازیِ بچههایمان در ظهرِ تابستان
و وقتی من از تعمیرِ احمقترین رباتِ قرن برمیگردم
تو را ببینم که صدایشان میزنی
و با فشار دادنِ دکمهای رویِ تخت
خاک را از لباسهایشان میگیری
و خستگی را از لبهایم …
قرار بود اما
قرار نبود که روی این چهارپایه بنشینم
و به پارگیِ طنابی فکر کنم
که قرار بود وزن ام را تحمل کند!
●●●
در تمامِ کشفهای جهان دست داشتهای
در عبورِ ” دوستت دارم ” از سیمهای تلفن
در ارتباط عناصرِ آبی که چکه میکند از شیر
و در کشفِ سیاهچالهای عمیق
که زمان را به عقب بر میگرداند
و احتمال میدهم
تعداد زنانی که با این قطار میروند
نسبتِ مستقیمی دارد
با تعدادِ جنازهی سربازانی
که داوطلبانه برمی گردند…
مشکوکم به معشوقههای مردی
که اسلحه را اختراع کرده است
جورابِ زنانه ای
که از شیرِ آشپزخانهام آویزان است
آزارم میدهد!
●●●
رفته بود نان بیاورد
که زانوهایش آب آورد
و خُرده نانها
سهمِ پرندگانی شد
که مرگ در پایینِ شهر را
به نمایِ برجِ میلاد
ترجیح داده بودند…
پدر
عصایِ دستِ کار/خانه بود
و آن قدر عصا به دستهایش میآمد
که زمینگیر شد
کاری از دستِ دکترها برنیامد
و من
که کنجکاوم هنوز
خاک
توانسته واریس را از پاهایش بگیرد
یا نه!
ارسال دیدگاه