علی باباچاهی

    ۲۰‌ آبان ۱۳۲۱ کنگان، بوشهر
    علی باباچاهی شاعر، نویسنده، محقق و منتقد معاصر متولد ۲۰ آبان‌ماه ۱۳۲۱ خورشیدی در شهرستان کنگان استان بوشهر است. از ۱۳۴۰ به فعالیت در زمینه‌های ادبی می‌پردازد و از ۱۳۴۶ تا کنون کتاب‌های فراوانی از او منتشر شده است. تا کنون ۲ مستند از شعر و زندگی وی ساخته شده، اولی با عنوان ‘این قیافه‌ی مشکوک’ ساخته‌ی ‘وحید علیزاده رزازی’ ۱۳۹۰، و دومی مستند ‘این هم یک شوخی بود’‌ به کارگردانی ‘محسن موسوی میرکلایی’ ۱۳۹۳ که زاویای‌ گوناگون شعر و شخصیت علی باباچاهی‌ را به تصویر‌ کشانده‌اند. علی باباچاهی پس از طرح “شعر پسانیمایی” به مقوله‌ای تحت عنوان “شعر در وضعیت دیگر” پرداخت که به نوعی سرآغاز بحث‌های دامنه‌داری گردید. ۱۸ سال سابقه‌ی تدریس ادبیات، سردبیری مجله تکاپو، همکاری با نشرهای‌ ‘پاپیروس’ و ‘پیشبرد’، همکاری با موسسات و مراکز دانشگاهی، مسئولیت صفحه‌ی شعر و نقد مجله ‘نافه’‌ و ‘آدینه’‌ و… تنها گوشه‌ای از کارنامه‌ی ادبی اوست.

    مجله ادبی زاویه

     

     

     

    ●●●

     

    تنهایی
    روی زانوهایم‌
    خوابش برده
    این گربه
    خانگی‌ست!

     

    ●●●

     

    چیزی عذابش می‌دهد
    آینه‌ای که به خودش
    سنگ می‌زند!

     

    ●●●

     

    پایت را از خانه
    بیرون نگذار
    هوا طوفانی می‌شود

     

    ●●●

     

    ادم برفی
    و دو زیتون سبز
    نقاشی یک پیرمرد!

     

    ●●●

     

    به من نگاه می‌کند
    و شعرش
    عمیق‌تر می‌شود!

     

    ●●●

     

     

    پیشدرامدها

    این پیشدرامدی بر اتفاق‌های بعدی‌ست؛

    گلوله‌ی نخی که در خواب دور دست و پایت وول می‌خورد
    گربه‌های بازیگوشی که جمع می‌شوند دور و برت

    و کفش سنگینی که در گل و لای فرو می‌برد پاهایت را

    آقای خوش سرانجام البته با خودش قهر قهر نیست

    استخر را نه که در خواب در یک دقیقه دور می‌زند

    سرش را که بیرون می‌آورد از آب‌های کپک‌زده

    از آب‌های کپک‌زده بیرون می‌آورد سرش را

    و این پیشدرامدی بر اتفاق‌های بعدی‌ست؛

    سقف اتاق سوراخ نمی‌شود

    بطری‌ها بیش از این سردشان نمی‌شود در یخچال

    آدم‌ها صورت‌هاشان را از دست نمی‌دهند

    آقای خوش‌سرانجام فقط به سه قطره‌ی خون تبدیل می‌شود

    تا در شب‌ها و روزهای بعد از این

    در گلوی پرنده‌ی مرموزی سفر کند

    بر دکل کشتی‌ها،

    و این پیشدرامدی بر اتفاق‌های بعدی‌ست.

     

     

    ●●●

     

     

    هست که میگم‌!
    —-
    اینجا
    چار و پنج و شش عصر است اینجا
    همه جای جهان
    چار و پنج و شش عصر است!
    گوگرد و اتش که فروریخت بر سرشان
    جایی برای دلتنگی دیگر نماند!
    پشت سرم را نگاه نمی‌کنم اصلا
    سنگ شدن هم شد کار؟
    نگاه نکردن می‌خواهد چارجهتی را که
    من می‌شناسم‌
    نصف صورتم را جا گذاشته که ناظر‌عصرهایی باشد
    که —
    بانیمه‌ی دیگر رفتم و
    همه جای جهان عصر بود!
    خواستم از رودخانه به صورتم بزنم آب
    اضطراب یخ زده تر بود از ان که —-
    فکر نمی‌کردم!
    بخار شدن دلتنگی هم
    تازگی نداشت برایش
    و انبساط اجباری لبخند مومیایی شده‌ است!
    ماه را به رسمیت نمی‌شناسم
    وگرنه با شاعره‌ای رمانتیک قرار می‌گذاشتم‌
    در همه جای جهان
    خواهرانه -برادرانه!
    –این شعر دیگرسانسور نمی‌شود–
    فردا عصر زنگی بزن از همه جای جهان
    به ان نصف صورتی از صورتم که
    وفکر کن نمرده‌ام‌ و بیست سال دیگر
    جا دارم
    این طور نگاهم نکن
    نکن، خب نکن!

     

     

    ●●●

     

     

    مردی که خودش را تمام روز در یک اتاق زندانی می‌کند

    اصلا دیوانه نیست!

    یا انار متراکمی‌ است که در پوست خودش جا خوش کرده

    یا پیاز متورمی‌ است که لایه‌لایه پرده برنمی‌دارد از تنهایی‌اش.

    در بیروت مردی را دیدم با پای گچ‌گرفته که از تابوت بیرون نمی‌پرید

    پلنگ هم در قفس آهنین تصوّری از آزادی دارد

    در جنگ تن به تن هر دو پا گذاشتیم به فرار

    من از یک طرف، منِ دیگر من از طرف دیگر

    و شانه به شانه به خانه رسیدیم دقیقاً

    و من زیر یک سقفِ دراز به دراز، دراز کشیدم

    خیلی خوب شد

    چند تابلو مختلف دور و برم میخکوب شد

    نه عاشقِ عاشقم

    نه کُشته مُرده‌ی شهری که ساکنانش در صدف خودشان،گوش‌ماهیِ خودشانند

    قطع امید نمی‌کنم، امّا

    از مردی که در یک اتاق زندانی شده

    یا مُرده‌ای که روی تختخواب دراز کشیده!

     

     

    ●●●

     

     

    چطور؟
    عین نفت سوخته در تاریکی رفت
    اسمش را هنوز نگذاشته بودیم گذشته که در تاریکی رفت
    گذشته‌ای که بوی نفت و رفت و قافیه‌های کمی دلخراش بدهد
    سوار کشتی هم که بشود پیاده می‌شود وسط دریا
    هاج و واج کف آبی که به جای پر سیمرغ آتش می‌زند.
    موسی بندری به او می‌گوید سه طلاقه‌ات نکرده‌اند خواهر،
    گذشته‌های گذشته از خزه‌های دریایی هم وفادارترند
    دور ساق پایمان که می‌پیچند زمینگیرمان می‌کنند
    یادگاری‌هایشان را هم به عاشق‌های بعدی‌شان نمی‌بخشند.
    شش روز فقط از آغاز جهان گذشته بود
    زباله‌های شناور دینامیت کشتی‌های نیمه غرق شده
    رفت ولی در تاریکی رفت.

     

     

ارسال دیدگاه

    تبلیغات متنی

© تمامی حقوق مطالب برای وبسایت مجله ادبی زاویه محفوظ است و هرگونه کپی برداری بدون ذکر منبع ممنوع و شرعا حرام می باشد.
طراحی و کدنویسی : شاهین مشایی